قلبها مرزی نمیشناسند
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر داستانی از زندگی دختری است که با یک جرقه در زندگیاش اتفاق میافتد که همه آمال و آرزوهایش دستنیافتنی میشوند. نویسنده این داستان با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه سازد. در داستان میخوانیم: «قصه تنهایی من، مادرم و تو با هم در ارتباط است، من اون موقع بالاخره از زبان داییام شنیدم که چه اتفاقی برای مادرم افتاده، ولی نمیخواستم الآن برایت تعریف کنم».