علی کوچولو و مورچهها
داستانهای تخیلی
عصر یک روز تابستانی «علی» در حال آب دادن به گلهای باغچه بود که ناگهان خانوم مورچه او را صدا زد و از این که کسی شیر آب را بازگذاشته و باعث خرابی خانة مورچهها شده بود به علی شکایت کرد. علی از خانوم مورچه عذرخواهی کرد و به او گفت که بیاحتیاطی کرده است. سپس از مورچهها دعوت کرد که خانة جدید خود را زیر تخت او در اتاقش بسازند. در همین لحظه مادر علی با ناراحتی به او خبر داد که انگشترش گم شده است. اما هرچه علی و خواهرش به دنبال انگشتر گشتند آن را پیدا نکردند. علی شب را با ناراحتی سپری کرد و صبح که از خواب بیدار شد انگشتر مادرش را کنار بالشتش یافت. مورچهها برای تشکر و خوشحال کردن او تمام شب را به دنبال انگشتر گشته و آن را یافته بودند.