شازده کوچولو
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
خلبانی که هنوز کودکی خود را فراموش نکرده، مدتها بدون این که بتواند با همزبانی حقیقی حرف بزند، زندگی میکند، تا زمانی که در صحرایی بزرگ هواپیمایش دچار سانحه میشود. او در حین تعمیر هواپیما صدای کودکانهای را میشنود که از او میخواهد برایش یک گوسفند نقاشی کند. خلبان ابتدا به کودک توجه زیادی نشان نمیدهد اما کمکم متوجه میشود او با بقیه فرق دارد، و شاید همان همزبانی باشد که مدتها به دنبالش میگشته. خلبان به سختی متوجه میشود که کودک از سیارهای بسیار دور از زمین برای پیدا کردن گوسفند به آنجا آمده، چون درختهای بائوباب با ریشههای بلندش در سیارهی کوچک او جا خوش کرده و امکان دارد سیاره را متلاشی کند. "شازده کوچولو" گوسفندی میخواهد تا بائوبابها را بجود و از بین ببرد. خلبان و شازده کوچولو دوستهای خوبی برای یکدیگر میشوند و مدتی را با هم میگذرانند تا زمانی که کودک به سیارهی خویش برمیگردد.