مردی که فکر زنها را میخواند
داستانهای فارسی - قرن 14
سیامک در اتاق نشسته و تلگرامش را چک میکند. ایمیلهایش رو میبیند و پیامهایش رو میخواند. با ورود به گروه بعضیها ممنوع یک پیام نظرش را جلب می کنه: یارو خواب می بینه مرده و رفته بهشت اونجا خدا بهش می گه چه آرزویی داری؟ سیامک همین طور که گوشی دستشه و پیام رو می خونه، به فکر فرو می ره که اگر من همچنین قدرتی داشته باشم چی می شه. خودشو نشون میده که سوار پراید درب و داغون مدل پایین و داره رانندگی می کنه. یک دفعه یک خانم زیبا و جوان و سانتیمانتال رو می بینه و به سمتش میره و بوق می زنه. همین لحظه زن کمی دولا می شه و از شیشه نیمه پایین درب جلوی ماشین تو چشمای سیامک زل می زنه و می گه ممنون. منتظرم و همین که سیامک تو چشماش نگاه می کنه یک دفعه نگاهش برقی می زنه و در سرش زنگی... دینگ...