یادگار دوست
"مریم" شانزدهساله بود که احساس کرد به پسرعمویش، مهران، علاقۀ خاصی دارد ولی هیچگاه جرات ابراز آن را نداشت. مهران پس از مدتی به تهران رفته و در دانشکدۀ پزشکی مشغول به تحصیل شد. مریم نیز برای نزدیک شدن به او با تلاش بسیار در همان دانشگاه پذیرفته شد. اما چندی نگذشت که مهران از علاقهاش به دختری به نام "نازنین" صحبت کرد. مریم بدون اشاره به علاقۀ خود نازنین را دختری خوب معرفی کرده و مقدمات ازدواج آن دو را فراهم آورد و خود پس از مدتی با شخصی به نام "نادر" نامزد شد، ولی طی اتفاقاتی نامزدی آن دو به هم خورد. مریم بعد از مدتی دریافت که روابط مهران و نازنین در زندگی رضایتبخش نیست و با اختلافاتی که میان آن دو وجود داشت خود را به مهران نزدیک کرد. مهران با اعتراف به این که از نوجوانی دلباختۀ او بوده از مریم درخواست ازدواج پنهانی کرد ولی حوادثی منجر به بر ملا شدن این موضوع شد که پیآمدهای بسیاری را به همراه داشت.