روزی که مرغها روی سرشان ایستادند!
داستانهای حیوانات
در یک صبح زیبا «جیکی» جوجة کوچک خود را از زیر پرهای مامان مرغه بیرون کشید و گنجشکی را دید که به بچههای خود پرواز کردن یاد میداد. بچه گنجشکها نیز یکییکی به آسمان میپریدند. جیکی به فکر پرواز کردن افتاد و علیرغم مخالفتهای همه از لب پشتبام پرید تا پرواز کند. اما با سر به زمین خورد. او مرغهایی را که اطرافش جمع شده و نگران حالش بودند وارونه میدید، گویی که روی سرهایشان ایستاده باشند. بال چپ او شکست و بدنش کوفته شد، با این حال تصمیم گرفت فردا صبح به تماشای پرواز کردن کلاغ و جوجههایش برود. کتاب حاضر با موضوع حیوانات برای کودکان گروه سنی «ج» تهیه شده است.