ریاکار خوشبخت
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
لرد جورج هل، مردی عیاش، آزمند و مخرب و در عین حال مغرور و ثروتمند است. او مردی 35ساله و سرمشق و نمونة زیانباری برای دیگران است و هرگز نمیکوشد خلافکاریها و رفتارهای نادرست خود را پنهان کند. همه میدانند او تا چه حد نفرتانگیز و هولناک است. روزی او به اتفاق زن رقاصهای معروف، به نام «لاگامبوجی» برای تماشای تئاتری میروند. لرد در آنجا عاشق بازیگر زیبا و شانزدهسالهای به نام جنیمیر میشود و از او تقاضای ازدواج میکند. اما جنیمیر در جواب او میگوید که تمایل دارد با یک فرد قدیسه ازدواج کند. او برای به دست آوردن رضایت جنیمیر، از نقابساز درخواست نقابی از یک قدیس میکند تا برای همیشه بتواند به چهره بزند. او نقاب میزند و وارد زندگی جنیمیر میشود و زندگی تازهای را شروع میکند.