آن روسری را باد برد
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان درباره یک خانواده است، «سیامک» پدر خانواده در یک پاساژ چندین مغازه دارد که همه را اجاره داده و خودش به همراه پسر کوچکش در یکی از مغازهها روسری میفروشند. مادر خانواده زنی خوشگذران است که قرار است برای دیدار خواهرش سه ماه به کانادا برود. سیامک و پسرش خوشحال از این مسئله و آزادی که در انتظارش هستند، شرایط رفتن را مهیا میکنند. پس از رفتن زن، پدر و پسر پارتی میگیرند و ... .