صورت پنهان
"نسترن" دختری اسکیزوفرنیک بود که به همراه مادر و تنها خواهرش ـ نسرین ـ زندگی میکرد. وقتی قرار بر آمدن "مهیار" برای خواستگاری از نسترن شد، مادر از نسرین خواست که به نحوی ماجرای بیماری خواهرش را با او در میان بگذارد. نسترن تمام توجهات مادرانه و خواهرانۀ آن دو را به حساب دشمنی میگذاشت و در گوشهای از خانه به تنهایی سر میکرد. مهیار پس از مدتی دوستی با نسترن متوجۀ اخلاق خشک و عصبی او شده و شب خواستگاری، خانوادهاش را به خواستگاری نسرین فرستاد. نسرین نیز با این موضوع موافقت کرد و خیلی زود با مهیار ازدواج کرد. ازدواج آن دو ضربۀ شدیدی بر نسترن وارد کرد تا حدی که او را مدتی روانۀ بیمارستان کرد. او پس از مرخص شدن از بیمارستان با سهم ارثیۀ خود به تهران رفته و در یک دبیرستان مشغول به کار شد. تا این که روزی به طور اتفاقی با نوازندهای به نام "افشین" آشنا شد و این آشنایی تغییراتی را در زندگی وی به وجود آورد.