سالهای سیاه
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان حاضر، ماجرای فراز و نشیب زندگی جوانی به نام «احمد» است که دوستش «محمّد» در پی برخورد با وی و خواندن نامههای به جای مانده از وی تعریف میکند. احمد، در پی حوادثی پدر و مادر و برادر خود را از دست میدهد. خواهرش «آمنه» بر اثر بیاحتیاطی دکتر دندانپزشکی به بیماری ایدز مبتلا شده و فوت میکند. احمد که در این ماجراها خود را مقصر و نحس میداند، مدتها انزوا گزیده و چند بار دست به خودکشی میزند. بعد از مدتی برای شروع زندگی جدید به شیراز نقل مکان میکند. او با زنی به نام «منیژه» آشنا شده و از وی میخواهد دختری را برای ازدواج به وی معرفی کند. منیژه دخترعموی جوان خود «آمنه» را معرفی کرده و احمد با دیدن آمنه به وی علاقمند میشود. در این میان منیژه که از زندگی مشترک با شوهرش «عباس» ناراضی است عاشق احمد شده و تا جایی مزاحم احمد میشود که احمد او را به قتل میرساند. احمد بعد از مدتی با آمنه ازدواج میکند امّا به خاطر اضطرابهای ناشی از قاتل شناخته شدن، آمنه را نیز از دست داده و سرانجام خودکشی میکند.