طعم شاهتوت
داستانهای فارسی - قرن 14
عاشقانههای مردی که روی یکی از صندلیهای دادگاه نشسته بود، همانکه به نظر بینام و نشان آن انتها نشسته بود، ثانیه به ثانیه برایش رنگ میگرفت. امیدش به او بود و با دلی لرزان، منتظر حمایت هاش نشسته بود. کف دستش خیس از عرق شده بود و دل پیچه شدیدی حالش را به هم میریزد. چهره مردی را که در جایگاه قضاوت نشسته بود، تار میدید و تکیهاش را به میز جلویش زده بود تا از افت فشار روی زمین نیفتد.