مملی رفته به بازار
«مملی» با مادرش به بازار رفت. او در بازار هرچه را که میدید از قبیل بادکنک، پفک، آبنبات، و ... میخواست، و اگر مادر برای او نمیخرید، با صدای بلند گریه میکرد. تا این که با سر به یک گودال افتاد و بعد از یک سلسله ماجراها مادرش او را متوجه کرد که او هرچیزی را که دلش خواست نمیتواند داشته باشد. این کتاب مصور به صورت شعر برای کودکان گروه سنی «الف» و «ب» به نگارش درآمده است.