داستان مصور جاسوسان در تخت جمشید
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 / داستانها، مجلهها و فکاهیات تصویری - ایران - قرن 14
در این داستان دنیا در تاریکی و ظلمت فرو رفته بود و آلمان بیهیچ ملاحظهای در غرب و شرق جلو و جلوتر میرفت. از آنطرف متفقین هم بیکار نبودند و در جبهههای مختلف روبهروی آلمان و متحدینش قد علم میکردند. در سال 1942 آلمان به پشت دروازههای استالینگراد رسید. متفقین هم باوجود اعلام بیطرفی ایران، وارد خاک کشور ما شدند تا از طریق مرزهای مشترک به نیروهای شوروی کمک کنند. در این میان نازیها هم که میخواستند ارتشی جاودانه به وجود بیاورند، مأموران خود را به سراسر گیتی فرستادند و پایشان به سرزمین ایران هم باز شد.حالا متفقین و متحدین هر دو در ایران بودند. در این آشفتهبازار، تنها یک مرد جلوی آنها ایستاد.شخصی به نام پروفسور محمودی. داستان از آنجا شروع شد که نایب اول ابراهیمی تصمیم گرفت به محمودی اطلاعاتی بدهد. منتها قبل از اینکه پروفسور در جریان همه اطلاعات قرار بگیرد، نایب کشته شد و فقط یک آدرس برای محمودی باقی ماند. آدرس خانهای مرموز در کن. وقتی پروفسور به آن خانه رسید با کتابخانهای عظیم روبهرو شد که سراسر راز بود.