گریز از هزار تو
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
کتاب حاضر، داستانی است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. در این داستان وقتی درهای بالابر باز میشود، تنها چیزی که «توماس» به خاطر میآورد، اسم کوچکش است. ولی اون تنها نیست. دور او را پسرهایی احاطه کردهاند که ورودش را به بیشهزار خوشآمد میگویند. اردوگاهی که اطراف آن را هزارتویی وحشتناک و وهمانگیز فراگرفته است. بیشهگردها نیز همچون توماس نمیدانند چرا و چگونه از آن مکان سر درآوردهاند و چه بر سر دنیای خارج آمده است. تنها چیزی که میدانند، این است که هر روز صبح، وقتی دیوارها به عقب میروند، دست به هر خطری خواهند زد تا حقیقت را دریابند.