کودکان انتقادگر
قهرمان این داستان، ماجرای زندگی خویش را این گونه تعریف میکند" :کودکی بودم بی پناه و برهنه، که جیغ زنان و تقلاکنان به این دنیای خطرناک جهیدم...مادر غمدیدهام مدتها در کنار بستر من مینشست و قصهها و داستانهای فراوانی نثار گوش ناشنوای من مینمود که شاید به خواب فرو روم، غافل از این که در دنیای بهتزده خود، همیشه در سکوتی پر ملال به سنگینی خواب زمستانی فرو رفته بودم ... این غمنامه، نمایشگر اندوه جانفرسای کودکی است بر مرگ آرزوهای خویش، سوگنامهای است از سرخوردگی، انزجار و نفرت او از حیاتی که در آن جز فریب و خیانت و تباهی نیست .روایت کننده دنیایی است به شکل بیابان بی آب و علف که در آن هیچ نیست مگر هراس و شکنجه و زنجیر غمها و رنجها .ما کودکان کر و لال انسانهای زندهای هستیم، اما گویی چنان بی توش و توانیم که رمق سخن گفتن را نداریم، حتی قدرت فکر کردن را، افرادی هستیم که مانند دوزخنشینان دانته، یا شخصیتهای الیوت، کافکا، کامو، سارتر، توماس مان و سایر نویسندگان رنج میکشیم ."