تقدیم به همهی کودکان گرگانی
افسانهها و قصههای ایرانی
رامین کنار پنجره آپارتمان طبقة اول نشسته بود و باران را تماشا میکرد. قرار بود به شرط آن که باران نبارد و هوا آفتابی باشد، از طرف مدرسه به اردویی بروند. رامین به یاد قصهای قدیمی افتاد که مادربزرگش «ننه مولود» برایش تعریف کرده بود، حس عجیبی داشت، به کوچه نگاه کرد، پسری همسن و سال خودش را با کت و شلوار بلند دید که او را نگاه میکند. بعد از احوالپرسی رامین به همراه او برای بازی رفت. اسم او ممد بود و لهجه داشت. آنها از کوچه گذشتند و به خیابان رسیدند. رامین منظرههای عجیبی میدید، خیابان خاکی بود، لباسهای آدمها خیلی قدیمی به نظر میرسید، درشکهها و گاریهای زیادی رفتوآمد میکردند، فروشندههای دورهگرد با چرخدستیهایشان مشغول کار بودند. ممد او را با خود به «استرهآباد» یعنی همان گرگان امروزی برده بود. این داستان بر اساس حکایت «ممد فرتو» برای گروههای سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.