باران مرا خیس کن
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی فارسی از واقعیتی حقیقتی و تلخ است. وقتیکه خرافات و باورهای غلط در دل و ایمان هر کس ریشه داشته باشد، خواسته یا ناخواسته سرنوشتهای غمگین و سیاهی را برای خود و اطرافیان رقم میزند. این اتفاق در برخی از مناطق در برخی از مناطق ایران رخداده است. در بخشی از کتاب میخوانیم: «عطسههای دخترک تمامی نداشت. در این روزهای گرم تابستانی بهشدت سرماخورده بود عطسههایش که تمام شد نفس عمیقی کشید و شتابان خود را به آیینه رساند، آیینهای گرد با قاب نقرهای که بیشتر سیاه بود و بوی کهنگی میداد. همیشه اینگونه است. از هرچه بدت میآید، سرت میآید».