هلاک و هستی
داستانهای فارسی - قرن 14
"سعید" برای تحصیل در رشتۀ موسیقی ـ تار ـ از مشهد به تهران آمده بود که روزی به طور ناگهانی ماشینی با او برخورد کرد، و او را به گوشهای پرت کرد. رانندۀ ماشین که دختر جوانی بود با کمک مردم، سعید را به بیمارستان رساند و از همانجا با پدرش تماس گرفت. پدر "گیتی" تمامی هزینههای عمل و بیمارستان سعید را تقبل کرد و پس از مدتی سعید از بیمارستان مرخص شد. او در خلوت خود به گیتی فکر میکرد و به او علاقهمند شده بود. ولی فاصلۀ طبقاتی میان خانوادۀ او و خانوادۀ گیتی چیزی نبود که بتواند آن را نادیده بگیرد. گیتی پس از چند سال با پسری به نام "روزبه" ازدواج کرد و صاحب دو فرزند پسر و دختر شد، از سویی سعید نیز با موفقیت بسیار به درجۀ استادی نایل شده و برنامههای بسیاری اجرا میکرد. او نیز با یکی از هنرجویان خود ازدواج کرد. ولی زندگی سعید و گیتی دچار فراز و فرودهای بسیاری شد تا جایی که پس از سالها آن دو بار دیگر رودرروی یکدیگر قرار گرفتند و سرنوشتشان ناخواسته تغییر یافت.