دانیال، شکارچی خرس
در جنگلی دور شکارچی خرسی به نام "دانیال" زندگی میکرد. روزی او چند انجیر از درخت میکند و با فاصله روی زمین میچیند و بدینترتیب برای شکار خرسها تله میگذارد. پس از مدتی یک خرس به همراه سه تولهی خود به آنجا میآید. خرس که میبیند تولهها انجیرها را میخورند و چیزی برای او نمیماند. آنها را درون یک حفره میگذارد و با یک کندهی بزرگ روی آن را میپوشاند. و خود مشغول خوردن انجیر میشود. سپس مقداری از انجیرها را برای تولههایش میبرد اما میبیند که تولهها به دلیل نبودن هوا خفه شده و مردهاند. او در کمال ناراحتی تولههایش را خاک میکند. دانیال که شاهد ماجرا است فکری به ذهنش میرسد او تولهها را از زیر خاک بیرون میآورد و به آنها تنفس مصنوعی میدهد. سپس تولهها را که همگی سالم هستند نزد مادرشان میبرد. دانیال از آن پس دیگر هیچ خرسی را شکار نمیکند و بر روی قطعهای زمین که از پدرش به ارث رسیده است به کار مشغول میشود. داستان در قالب شعر بازگو شده است.