کشکول باستانی
مونتاگها و کاپولتها دو خاندان کهنسال و توانگر بودند که در شهر وردنا ـ از بلاد ایتالیا ـ میزیستند و از دیرباز به خون هم تشنه بودند. در مجلس ضیافتی رومئو، جوان عاشقپیشه و فرزند سرسلسلة مونتاگ، ژولیت دختر زیبای سرسلسلة کاپولت را میبیند و دلباختة او میشود، اما بر اثر نزاعهایی که بین دو طایفه روی میدهد رومئو «تایبالت»، برادرزادة کاپولت، را به انتقام خون پسرعموی خود میکشد و به اخراج از شهر محکوم میشود. او به صومعة لورانس راهب پناه میبرد و او را از ماجرای دلباختگی خود آگاه میسازد. کشیش که مردی خیراندیش بوده حاضر میشود پنهانی ژولیت را به عقد رومئو درآورد تا شاید اختلاف این دو طایفه پایان پذیرد. اما پدر ژولیت اصرار دارد که او را به کنت دوباری ـ از نجبای ورونا ـ بدهد. بنابراین راهب، در خفا دارویی به ژولیت میدهد که در شب زفاف بنوشد و بیهوش شود. بدینسان تصور میشود که ژولیت مرده است و عروسی به عزا تبدیل شود. رومئو با شنیدن خبر مرگ ژولیت با نوشیدن زهر به زندگی خود پایان میدهد. ژولیت نیز پس از دو شبانهروز از خواب بیدار شده و پس از اطلاع از خبر مرگ رومئو با فرو بردن خنجری در سینة خود، در آغوش رومئو جان میسپرد. این مجموعه حاوی مطالب متنوع در حوزههای مختلف از جمله نمایشنامه، داستان، خاطره، سروده، مسائل اجتماعی اطلاعات تاریخی و اخلاقی، جملات کوتاه و... است.