روزی که پدر آمد: مجموعهی داستان کوتاه
در «روزی که پدر میآید» «امیر»، رزمندة جنگ تحمیلی است. او پولهایی را که مادر به وی میدهد، پسانداز میکند تا برای بازگشت پدر از جبهه هدیهای تهیه کند. امیر تصمیم میگیرد یک جفت دستکش بخرد. پس از مدتی پدر میآید و امیر با دیدن پدر، که حالا یک دست ندارد، بسیار ناراحت میشود. او هدیهاش را به پدر میدهد. پدر با دیدن دستکشها، یکی از آنها را در دست میکند و دیگری را به امیر میدهد و میگوید: تو این دستکش را بر دست کن چرا که از این به بعد تو حکم دست نداشتة مرا خواهی داشت. مجموعة حاضر شامل چهار داستان کوتاه تحت این عناوین است: چهل تکه؛ رنگ آخر؛ مورچهها با هم میآیند؛ و روزی که پدر آمد.