فریاد بیصدا (موریانه بر تنهی عشق)
«فائزه» به همراه خانوادهاش برای عروسی یکی از اقوام به روستا میرود. او در آنجا به «رضا» که آنها نیز برای برگزاری مراسم به عروسی از شهر به روستا آمدهاند دل میبندد و آرزو میکند با او ازدواج کند. رضا نیز فائزه را میپسندد و با مادرش در این باره صحبت میکند. مادر به دنبال شرایط مناسبی است که به خواستگاری برود؛ اما میداند که مادر فائزه مخالف است. از طرفی مادر فائزه درمییابد که فائزه به رضا علاقهمند است و از همان موقع مخالفتهایش را با نیش و کنایه اعلام میکند و فائزه را به باد فحش و کتک میگیرد. رضا که مایل است تکلیفش را با این موضوع، هرچه زودتر روشن کند، به خواستگاری میرود و این موضوع اتفاقاتی را سبب میگردد که ادامة داستان را شکل میدهد. داستان از زبان سومشخص روایت میشود.