به رنگ پلید
"نرگس" به علت فشارهای عمویش، که حالا جانشین پدر در خانهی آنها شده، مبنی بر ازدواج با پسری از آشنایان به پیشنهاد مادرش، "الهام"، خانه را ترک کرده و برای مدتی راهی منزل "خاله الهه" در روستایی نزدیک شهرشان میشود. خاله که در بدو ورود به نظر او زنی کجخلق و بداخلاق آمده بود به زودی نشان میدهد که انسانی خوشخو بوده که سختیهای روزگار و بی وفاییها او را به این روز انداخته است. پس از چند روز خاله الهه داستان زندگی خویش را برای نرگس حکایت میکند: پس از ازدواج الهام، الهه با پسری از همسایهها آشنا شده و ساعاتی از روزهایش را با وی میگذراند. خانوادهی هر دو که از ماجرا آگاه شدهاند آن دو را به عقد و ازدواج یکدیگر درآورده و سپس طردشان میکنند. زندگی آنها به سختی گذشته و سرانجام مجبور به جدایی میشوند: الهه که پناهی نداشته راهی خانهی الهام میشود و در آنجا روزگار میگذراند. در این بین او متوجه میشود برادر شوهر خواهرش، "احسان"، به او توجه دارد. چیزی به قرار خواستگاری نمانده که "علی"، همسر الهام، بر اثر سانحهی تصادف جان خویش را از دست داده و پس از مدتی احسان با الهام ادواج کرده و همین مایهی کدورت بین دو خواهر برای سالهای سال میشود. پس از تمام شدن شرح حال خاله الهه، خواهر نرگس تماس گرفته و از آنها میخواهد خود را خیلی زود به خانه برسانند. الهام لحظههای آخر عمرش را میگذارند و رازی سر به مهر را برای خواهرش بازگو میکند. او میگوید احسان پس از آن که فهمید پدر، الهه را از ارث محروم کرده و در ضمن پس از فوت علی مقدار زیادی مال از وی باقی مانده تصمیم به ازدواج با الهام گرفت و در تمام این سالها او فقط به پول میاندیشیده و هیچ علاقهای به الهام و دخترانش نداشته است. بعد از گفتن این جملهها، زن رنجیده چشمهایش را برای همیشه به روی جهان میبندد.