زرگر دانا
داستانهای اجتماعی
در این حکایت، پیرمردی با دستان لرزان از زرگری میخواهد ترازویش را در اختیار او قرار دهد ؛اما زرگر که می داند دستان لرزان پیرمرد ممکن است خرده طلاها را بر زمین بریزد، به بهانه نداشتن جارو و الک برای جمع آوری خرده طلاها و جدا کردن آنها از خاک از دادن ترازو به او خودداری میکند. این حکایت از حکایتهای مثنوی برای گروه سنی "ب" بازنویسی شده و به گونه مصور و رنگی به طبع رسیده است.