رازهای یک نویسنده
«عطیه» و «امید» زن و شوهر خوشبختی بودند که بعد از سه سال زندگی، حالا انتظار فرزندی را میکشیدند که در راه داشتند. آن دو از نوجوانی و از دوران دبیرستان به یکدیگر دل باختند و در برابر خانوادههایشان ایستادند تا با هم ازدواج کنند. حتی عطیه به خاطر امیر، خواستگاری پسرعمویش، کیا را که در آلمان زندگی میکرد، رد کرد. حال بعد از سه سال عطیه شاهد رفتار عجیب و مشکوک امیر بود؛ نخست مزاحمتهای تلفنی یک زن و ماشینی که گاهی روبهروی خانة آنها پارک کرده بود و انتظار میکشید، توجه عطیه را به خود جلب کرد. عطیه که حال کودکی در شکم داشت و زندگیاش را در حال نابودی میدید از برادرش، کامران، برای شناسایی آن زن کمک خواست. اتفاقاتی که برای عطیه به وقوع میپیوندد و سرانجام زندگی عطیه و امید، ادامة داستان را شکل میدهد.