دوستی و اکرام
ابراهیم ادهم، 161 ق. - داستان / داستانهای ترکی - ادبیات کودکان و نوجوانان
«سلطان ابراهیم» در قصری زیبا زندگی میکرد اما اصلا شاد نبود. یک روز که غمگین بود همه را مرخص کرد و خوابید. ناگهان با سر و صدایی از خواب پرید؛ مردی بر بام قصر دنبال شترهایش میگشت. سلطان خشمگین شد اما با جمله آن مرد به خودش آمد و زندگیاش تغییر کرد و پس از آن به «ابراهیم ادهم» مشهور گشت.