قصههای مادرم
داستانهای تخیلی
در زمانهای دور، در سرزمینی مرد باغبانی با شش پسر و یک دخترش به نام «ماهبانو» زندگی میکرد. باغ این مرد، هرسال میوههای فراوانی میداد. رقیب باغبان مردی را مامور کرد تا سیبهای او را بدزدد. مرد باغبان متوجه شد که هر روز میوههای باغش کم میشود. بنابراین هر روز یکی از پسران باغبان، از باغ نگهبانی کردند؛ اما نتوانستند دزد را دستگیر کنند، تا این که ماهبانو اصرار کرد شبی را به نگهبانی از باغ سپری کند. او دزد را دستگیر کرد و چاقویش را به سمت او پرتاب نمود. مرد دزد، خود را به موشمردگی زد و تصمیم گرفت نقشهای بکشد تا ماهبانو را فریب داده و او را بکشد و با کشتن او انتقام خودش را بگیرد. ماهبانوی مهربان با اصرار از پدرش خواست که از آن دزد زخمی مراقبت کند. زمان گذشت و دزد به ماهبانو علاقهمند شد و با هم ازدواج کردند. دزد مرد کینهدوزی بود، بنابراین ماهبانو را به کلبة خود برد و او را کتک زد و از سقف آویزان نمود و خود برای آوردن هیزم برای آتش زدن ماهبانو به جنگل رفت. کتاب حاضر برای گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.