نثار دوست
داستان درباره زنی است به نام "یلدا "که بیماری سرطان دارد و ظاهرا امیدی به بهبود او نیست .او زنی میان سال است و دو دختر دانشجو دارد و هر لحظه به انتظار مرگ مینشیند .اما در این میان، زلزلهای رخ میدهد و "یلدا "با خیل کشته شدگان روبهرو میشود و اندک اندک کابوس مرگ از ذهن او دور میگردد ;به گونهای که مرگ و زندگی برایش یکسان تلقی میشود .همین امر سبب میگردد بیماری او کاملا برطرف شود و هیچ اثری از آن مشاهده نگردد، بدین ترتیب، یلدا به دنیای با نشاط زندگی برمیگردد و احساس شعف و خوشبختی میکند، اما پس از چندی ...