تو را من چشم در راهم (مجموعه داستان)
داستانهای فارسی - قرن 14
امیر، پسر سلیمان برای دیدار عموسلیم راهی خانة آنها میشود. همسر اول عمویش، شکوه خانم صاحب دو دختر است، آنها در شهر زندگی میکنند. همسر دوم او، دو فرزند از شوهر مرحومش به نامهای پویه و پویا دارد و پسر جدید آنها پوریا است. آنها نیز در ویلایی خارج از شهر زندگی میکنند. امیر پنج سال پیش، مدتی در خانة عمویش زندگی کرده بود و پویه برای او همصحبتی عالی به حساب میآمد. اما بعد از پنج سال، پویه با رفتارهای عجیب و غریب، او را به شگفتی میآورد. او در حادثهای قدرت تکلم خود را از دست داده و چون مادهشیری خشمگین و وحشی شده، گوشة عزلت گزیده است و به کسی اجازة ورود به حریمش را نمیدهد. امیر در پی کشف حادثهای که منجر به تغییر رویة زندگی پویه شده است برمیآید و اسراری بر او فاش میشود که در این رمان به تصویر کشیده شده است.