لاکپشت و خرچنگ: حکایتی از داستانهای بیدپای (محمدبن عبدالله البخاری)
لاکپشتی در برکة زیبایی زندگی میکرد. یک مار هم در آن نزدیکی وجود داشت که همیشه بچههای لاکپشت را میخورد. لالکپشت از این موضوع خیلی ناراحت بود، اما دلش نمیخواست برکه را هم ترک کند. او از دوستش خرچنگ راهنمایی خواست و هردو با هم نقشهای کشیدند. آنها یک روز برای یک راسو ماهی شکار کردند و ماهیها را در جلوی لانة مار انداختند. راسو هم که خیلی ماهی دوست داشت همه را خورد تا به لانة مار رسید. در همان لحظه مار بیرون آمد و راسو با یک ضربه او را از بین برد. کتابچة حاضر، مشتمل بر حکایتی از داستانهای «بیدپای» (محمد بن عبدالله البخاری)، به زبان ساده برای کودکان دو گروه سنی «الف» و «ب» است.