شکار هیولا
داستانهای آمریکایی - قرن 21م.
تاریک است و در رختخواب هستم. بیست شب از فرار شوهر سابقم از زندان گذشته است. خوابم نمیبرد و تماشاگر رقص نور و سایهها روی پرده اتاق شدهام. روی تشکی با ملحفهای بسیار نازک دراز کشیدهام و با هر تکانی که به خودم میدهم، صدای فنرهای آن بلند میشود. بچههایم لنی و کانر روی بزرگترین تختهای اتاقی که در متلی نسبتاً گران قیمت کرایه کردهام، خوابیدهاند. جایی را اجاره کردم که توانایی پرداخت کرایهاش را داشته باشم. همه فکرم، سایه مردی است که در تاریکی نیمه شب قدم زنان میآید. نمیدود، آرام قدم میزند، هنوز باورم نمیشود که ملوین رویال به جای دور فرار کرده باشد. با اینکه نیمی از نیروهای پلیس آمریکا در تعقیب او هستند، من شک ندارم که هدفش ما هستیم. حقیقت این است که او دنبال ما میگردد.