سیپل
داستانهای کودکان (انگلیسی)
چیزی که از سوراخ کلید بیرون میزد بزرگ و بزرگتر شد. اولش مثل یک نخود کوچولوی سفید بود، اما از نخود تبدیل شد به توپ پینگپنگ و بعد پرتقال. بعدش کش آمد و به نرمی از در فاصله گرفت و راه افتاد به طرف پاول. پاول نفسش را حبس کرد و بی صدا بهش زل زد. آن چیز به بزرگی بطری آب شده بود. چشمهای درشتی داشت و یک دهان و سر تا پایش سفید و درخشان بود. به پاول گفت: صبح بخیر.