بغض
«حمید» که در ابتدای دهه سوم زندگی با دختر جوانی آشنا شده و بعدها به علت مشکلات خانوادگی وی، و افسردگی شدیدش ناچار به جدایی میگردد، خود را با کار سرگرم کرده و آن قدر فشار کار بر رویش زیاد میشود که از پا در آمده و دچار سردرگمی و خستگی میشود. او که از تب و تاب جوانی افتاده و نشانههای افسردگی در رفتارش به چشم میخورد،به پیشنهاد پدر، مشکل خویش را با روانشناسی در میان نهاده و با استفاده از راهنماییهای وی به آرامی راه خود را باز یافته و مدتی بعد، پس از آشنایی با دختری مناسب، مشکلات گذشته را فراموش کرده و زندگی را از سر میگیرد.