لاکی و دوستان
در این داستان تربیتی حکایت لاکپشت کوچکی به نام «لاکی» بازگو میشود که در یک دشت زیبا کنار دریاچهای پرآب، با مادرش زندگی میکرد. مادر لاکی خیلی مهربان بود و همیشه به دیگران کمک میکرد. لاکی نیز بچة زرنگ و باهوشی بود، ولی یک عیب بزرگ داشت و آن این که دربارة دیگران زود قضاوت میکرد. برای مثال در میان حیوانات دشت، حلزون کوچکی دوست مادر لاکی بود. او بیشتر وقتها پشت گردن مادر لاکی مینشست و با هم به گردش میرفتند. لاکی از دوستی آنها ناراحت بود چون تصور میکرد که حلزون کوچولو دوست وفاداری نیست. اما طولی نکشید که لاکی از قضاوت زودهنگام خویش پشیمان شد زیرا حلزون کوچک باعث نجات جانش شد. لاکی دریافت در رفتار و کردار دیگران دقت کند و هرگز دربارة کسی زود قضاوت نکند.