و سرانجام مرگ
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
میتوانست از دوردست صدای بلند شده برادرانش یاموس و سوبک را تا حدی بشنود. بحثشان بر سر این بود که قسمت مشخصی از سیل بند نیاز به تقویت دارد یا نه. صدای سوبک مثل همیشه بلند بود و مطمئن. عادتش بود که از عقایدش با اطمینان دفاع کند. لحن یاموس هم آرام و بیشتر مثل غر غر بود و اضطراب و تردیدش را نشان میداد. یاموس همیشه دلواپس چیزی بود. پسر بزرگتر بود و در غیاب پدرش که به املاک شمالی رفته بود، اداره مزارع کم و بیش با او بود. یاموس کند و محتاط بود و مرتب به دنبال مشکلاتی میگشت که اصلاً شاید وجود هم نداشت. مردی قوی هیکل و کندرو بود که از سرزندگی و اعتماد به نفس سوبک بویی نبرده بود.