قصههای شب مادربزرگ
داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای کوتاه
در باغ بزرگی پرندگان بسیاری زندگی میکردند. در این باغ کلاغی بود که آرزو داشت پرهای رنگی داشته باشد. روزی او هنگام پرواز چشمش به پرندهای افتاد که بالهای رنگی داشت. کلاغ به او گفت تو چگونه بالت را رنگ کردهای. پرندهی رنگی گفت: "جادوگر پیر بالم را رنگ کرده است". کلاغ سیاه نیز نزد جادوگر رفت و گفت پرهای مرا رنگ کن. جادوگر نیز پرهای او را رنگ کرد. چند روز بعد یک شکارچی که دنبال پرندهی رنگی میگشت، کلاغ را دید و آن را شکار کرد. کلاغ سیاه دانست که نباید هیچگاه خود را به شکل دیگران درآورد. چون هر رنگی که خداوند آفریده است، زیباست. این داستان تحت عنوان "هر رنگی را که خداوند آفریده است، زیباست" به همراه چندین داستان دیگر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است. عناوین دیگر داستانها عبارتاند از: مهربانترین همبازی کودکان؛ مراقب بال فرشتهها باشید؛ فرشتهای نورانی؛ فرشتهها در حرم؛ گفتوگو با خدا؛ به من بگو پدر؛ پاداش صبر؛ موذن پیامبر؛ اصحاب فیل؛ کودک خداپرست؛ قهرمان بتشکن؛ و باغی در میان آتش.