خاطرات یک تسبیح
جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - شهیدان - داستان / داستانهای اجتماعی
کتاب حاضر، داستانی اجتماعی از شهیدان است که با زبانی ساده و روان برای گروه سنی (ج) نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «حلال ماه میدرخشید. ابرها به شکلهای مختلف و زیبا پشت سر هم راه میرفتند. باد گردوغبار را مانند موج به اینطرف و آنطرف میزد. برگهای زرد در لابهلای برگهای سبز درختان میچرخیدند و به خاک میافتادند. هوای دلگیر پاییزی و غبار مانع از آن میشد که شهر چشمانداز روشنی داشته باشد هرچند خانهها هم روشن بودند. مادربزرگ بلند شد تا برای نماز آماده شود. تسبیح چوبی که در دست دارد به گردن میاندازد و آرام به طرف حوض آب رفت».