ببر خیزان
«راب هورتون»، پسری 12 ساله است که به تازگی مادرش را از دست داده و با پدرش در یک هتل کار میکند. به خاطر ابتلای او به نوعی بیماری پوستی، به طور موقت او را از مدرسه اخراج میکنند و او کمی افسردگی میگیرد. آزار و اذیت بچهها در مدرسه جدید، تاولهای روی پاهایش و حتی مرگ مادرش او را به گریه نمیاندازد، چرا که او توانایی فکر نکردن به تمام این چیزها را دارد. اما پیدا کردن یک ببر واقعی در یک قفس نزدیک محل اقامت او و پدرش و آشنایی او با «سیستین بیلی»، که برخلاف او به راحتی تمام احساساتش را بیرون میریزد، اتفاقاتی را در زندگی او به دنبال دارد که در ادامة داستان بیان شده است.