بخیه
داستانهای فارسی - قرن 14
دوباره عقل برگشت. به صورت درهم شکستهاش خیره شدم. اگر سرنوشت جای دیگری، وقت دیگری ما را سر راه هم قرار میداد، حال و روزمان چطور بود؟ آیا عاشقش میشدم؟ هیچ وقت یکدیگر را کتک نمیزدیم؟ شاید همسر خوبی برای من میشد. یک خانه کوچک و امن خودم داشتم، بزرگ شدن دخترانمان را میدیدم، میفرستادمشان بروند تنیس بازی کنند... متین مربی والیبال است و از کودکی تحت فشار پدرش، پسرانه رفتار کرده؛ اما جنسیتش را دوست دارد و تلاش میکند زندگیاش را سر و سامان بدهد. حضور عماد فشار روانی زیادی به او تحمیل میکند.