موشی به نام ولف
داستانهای تخیلی - ادبیات کودکان و نوجوانان / داستانهای کودکان و نوجوانان
وقتی موش کوچولو به دنیا آمد مادرش، ماری، تصمیم گرفت نام جالب و منحصر به فردی برایش انتخاب کند؛ او از روی یک صفحهی نت موسیقی ساخت موتزارت نام وی یعنی "ولف گانگ آمادئوس" را برای فرزندش برگزید. ولف گانگ کوچک با صدای پیانوی خانم پیر صاحبخانه انگار جادو میشد. او همزمان با نواختن و خواندن خانم پیر، شروع به خواندن آواز کرد. زمانی که صاحبخانه از این موضوع مطلع شد ابتدا به سختی حیرت کرد اما پس از آن تصمیم گرفت اعتماد موش را به خود جلب کند و از آواز خواندن وی با خیالی آسوده لذت ببرد. او هر روز برای ولف گانگ و مادرش قطعهای شکلات روی پیانو میگذاشت و سرانجام با آنها دوست شد. روزی خانم "هانیبی" به محض بیدار شدن افتاد و پایش شکست. ولف گانگ با خواندن آواز بر روی پنجره توجه پلیس را در خیابان به سمت خانه جلب کرد و او که از این صدای جالب و زیبا متعجب شده بود، تصمیم گرفت با خانم هانیبی صحبت کند. پلیس بلافاصله متوجه مشکل پیرزن شد و او را به بیمارستان منتقل کرد. چند روز بعد خانم پیر در حالی که به سختی نگران حال موشهایش بود به منزل بازگشت و برای تشکر از موش کوچک، یک تکه شکلات بزرگ به او هدیه داد. پس از استراحت خانم هانیبی تصمیم گرفت نامی برای موشش انتخاب کند. او نیز نام موتزارت را پسندید، چون وی نه تنها موسیقیدان بزرگی بود بلکه نابغه هم بود. خانم هانیبی به موش کوچک گفت: "اسم کوچک موتزارت، ولف گانگ آمادئوس بود. من هم از حالا به بعد تو را به این اسم صدا میزنم".