سفید بود
شعر کودکان و نوجوانان - قرن 14
رنگ «سفید» مثل برف قشنگ بود اما خوشحال نبود چون تنها بود؛ یک روز آنقدر از تنهایی خودش ناراحت بود که با صدای بلند با خودش حرف میزد. یکدفعه صدایی به گوشش رسید که میگفت من «قرمزم» و به همراه دوستم «نارنجی» در درون تو زندگی میکنیم؛ سفید خوشحال میشود و از قرمز و نارنجی میخواهد که پیش او بیایند اما شرط آمدن قرمز و نارنجی آن است که با آمدنشان سفید کمی کوچک شود و حالا سفید در شرایط انتخاب قرار میگیرد؛ تنها بودن یا با دوستانش زندگی کردن و...