بیمار خاموش
داستانهای انگلیسی - قرن 21م.
«آلیسیا برنسونِ» نقاش در یک روز گرم تابستانی، همسرش «گابریل»، عکاس مُد و فشن را در خانه با سیم به صندلی میبندد و با اسلحه چند بار به سروصورت او شلیک میکند. مأموران او را درحالی پیدا میکنند که با لباسی سفید و حالتی بهتزده بالای سر جنازه ایستاده، چاقویی کنار پایش افتاده و رگ دست خودش را هم زده است. آلیسیا دستگیر و به بیمارستان فرستاده میشود. در بازجوییهای پلیس، آلیسیا هیچ حرفی نمیزند. او تا انتهای داستان خاموش میماند و سکوت او داستان را از یک تراژدی معمولی به چیزی فراتر، به یک راز و معما تبدیل میکند. در «بیمار خاموش» نویسنده روی بخشی از روان انسانی انگشت گذاشته است که احساسات بیاننشدهاش را در آن مدفون میکند. احساساتی که به قول فروید هیچوقت از بین نمیروند، فقط به شکل زنده مدفون میشوند و یک روز به شیوهای زشتتر سر بر میآورند. داستان «بیمار خاموش» در پنج بخش و از زبان «تئو»، رواندرمانگر دادگاه و آلیسیا، البته دفتر خاطرات او، روایت میشود و هرچه پیش میرود خواننده را بیشتر درگیر پیچیدگیهای خود میکند.