دم قرمزی
در زمانهای قدیم موش کوچکی به نام «دمقرمزی» گوشهای از یک مزرعه لانهای ساخته بود و در آن زندگی میکرد. او هر روز به مزرعه میرفت و غذا میخورد. کمکم زمستان از راه میرسید. یک روز دمقرمزی لانهای در مزرعه دید؛ لانه متعلق به «موش زرد» بود. موش زرد غذاهای بسیاری در لانه انبار کرده بود. او به دمقرمزی گفت که بهتر است او نیز برای زمستان غذا ذخیره کند، اما دمقرمزی به این حرف عمل نکرد تا این که به اشتباه خود پی برد. در این هنگام موش زرد به کمک او شتافت و آنها دوستان خوبی برای یکدیگر شدند. این داستان در قالب نظم و نثر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.