و ما از خاکیم (مجموعه داستانهای کوتاه)
راوی از دوست گزارشگر خود، رالف کارله میگوید که لنز دوربین تاثیر عجیبی بر او داشت. انگار او را به لحظات متفاوتی میبرد که میتوانست بدون دخالت در واقعیت حوادث، آنها را همانطور که هستند ببیند. او میگوید: هنگامی که او را بهتر شناختم دریافتم که این فاصلة خیالی او را در برابر احساساتش محافظت میکند. زمانی که برای تهیة گزارش از واقعهای که در چهارشنبة مرگبار نوامبر اتفاق افتاده بود رفت، تحولی عظیم در وی رخ داد. بر اثر انفجار کوه بهمن همراه با خاک و سنگ بر سر روستائیان فرود آمد و تمام روستاها در لجنزاری فرو رفت. دختری به نام آزوسنا در گل و لای گیر کرده و رالف کارله برای نجات او میرود. رالف برای نجات او تمام قوة ابتکارش را به کار میبرد تا دخترک را از چنگال مرگ برهاند. او سه شب پیش دختر میماند و در این لحظهها میفهمد که تمامی کارهای متهورانهاش به عنوان یک گزارشگر، شاهکارهایی که برایش چنان شهرتی به بارآورده، تنها تلاشی بوده تا کهنترین دهشتهایش را واپس زند. در این کتاب داستانهای دیگری به نامهای هفتتیر، مرگ و تجلی یک معلم، مهمانی قورباغة پاطلایی، نصف روز، زمزمة جنون، فیل و عشق افلاطونی به چاپ رسیدهاند.