افرا در باران
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان دختری به نام «افرا» با خانوادهاش به باغی در یک عمارت قدیمی میرود و در آنجا با پسری آشنا میشود که ادعا میکند گنجی دارد که بسیار ارزشمند است، دختر، همراه پسر راهی میشود تا گنج او را ببیند، اما وقتی در قوطی گنج را باز میکند 10 مورچه روی دستش میپرند. دخترک جیغی میکشد و قوطی را رها میکند؛ پسرک وقتی میبیند افرا ناراحت شده گنج واقعیاش را به او نشان میدهد. در همان زمان پدر افرا او را برای خوردن غذا صدا میکند اما افرا که انتظار دارد پسرک را سر سفره یا کمی آن طرفتر مشغول خوردن بیابد، او را نمیبیند و... .