شرط
داستانهای فارسی - قرن 14
«فرامرز» فوق دیپلم حسابداری با مادر بیمارش در یک محلة فقیرنشین زندگی فلاکتباری را میگذراند. بعد از مدتی بیکاری، او در شرکتی با میانجیگری دختر رئیس، «فریبا»، مشغول به کار میشود. فریبا به فرامرز علاقمند شده و از راههای مختلف سعی میکند توجه او را جلب و موافقت او را برای ازدواج بدست آورد. فرامرز قبل از خواستگاری و در حال رانندگی با ماشین فریبا، با مردی و دختر جوانش تصادف میکند. در این تصادف پدر دختر کشته شده و دخترش «لیلی» دچار آسیب نخاعی شده و ویلچرنشین میشود. فرامرز به دلیل نداشتن گواهینامه محکوم به قصاص و پرداخت دیه میشود، اما در این میان لیلی به او پیشنهاد میکند که با او ازدواج کند و تا آخر عمر خدمتگزارش باشد و از قصاص و پرداخت دیه نجات یابد. فرامرز به ناچار با او ازدواج میکند. کمکم عشق واقعی بین لیلی و فرامرز به وجود میآید و وجود فریبا برای آنها دردسرساز میشود.