دست از سرم بردارید!
داستانهای کودکان (انگلیسی) - قرن 20م. / مادربزرگها - داستان
کتاب مصور حاضر، داستان بامزه یک مادربزرگ پیر و ظاهراً بیحوصله است که فقط دوست دارد تنها باشد و ژاکت ببافد، اما هر جا که میرود دور و برش شلوغ است. او بالاخره یک جای ساکت پیدا میکند، ولی وقتی کارش تمام میشود خیلی زود احساس تنهایی میکند و برمیگردد پیش نوههایش و ژاکتها را به آنها میدهد. مادربزرگ متوجه میشود که تنهایی همیشه خوب نیست و گاهی بهتر است از حضور خانواده و دوستان دیگر لذت برد و خوش گذراند.