همسفران بدجنس (همه کارهای من)
داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14
کم کم از انبوه درختهای دو سوی جاده کاسته و به جای آن، مزارعی سرسبز نمایان شد. رنگ سبز تیره جنگل، جای خود را به طلایی بی انتها داد. در مزارع، نسیم با قدرت و سرعت بیشتری میوزید. جلوتر که رفتند، شهر کوچکی از دور پیدا شد. خانهها شکلهای کج و معوج و مسخرهای داشتند و هرکدام جوری رنگآمیزی شده بودند که انگار، چند بچه مسئول این کار بودند. رنگها ناشیانه در هم قاطی شده بودند. خیلی عجیب بود. آقای دروغگو برگشت و رو به آنها کلاهش را برداشت. تعظیم بلندبالایی هم کرد.