چشمان آبی
داستانهای فارسی - قرن 14
"یحیی"، دانشجوی رشتۀ پزشکی، به تحریک برادرش ـ ایرج ـ شروع به ساخت قرصهای مخدر میکند؛ ولی پس از مدتی ماجرای ساخت قرصها لو رفته و برای همیشه از دانشگاه اخراج میشود. از سویی، ایرج سرقت مقدار زیادی پول از صندوق پدرش را به گردن یحیی انداخته و باعث میشود که او از خانه فرار کند. یحیی تمام مدت تحت تعقیب پلیس قرار میگیرد ولی با کمک چند تن از دوستانش ـ امیر، شروین، حسین و سهیل ـ گریخته و به زندگی ادامه میدهد. وی پس از هفت سال آگهی فوت برادرش را در روزنامه میبیند. او که مدتها دچار نوعی هذیان و روانپریشی شده، گاهی مردی سیاهپوش با چشمان آبی را روبهروی خود میبیند که او را وادار به انجام کارهای مختلف میکند. روزی او به خواست مرد سیاهپوش به خانۀ قدیمیشان میرود و در آنجا با زن برادرش ـ تینا ـ و دو فرزند او آشنا میشود و این آشنایی، ماجراهای بسیاری را برای وی رقم میزند.