در بقا و زوال
داستانهای فارسی - قرن 14 / استصحاب (فقه)
اواسط دهه 70 شمسی، مرد جوانی در جستجوی چیزهای مبهمی که شنیده بود، در هند پیدا میشود به آنجا رفت. تا آن روز، به ترتیب کمی مثنوی خوانده بود و نیچه و قانون مدنی. جدیترین دریافتهای بیواسطهاش از زندگی، حول و حوش چند سالی چرخیدن در حیاط و راهروهای سنگی دانشکده حقوق میگذشت. همان جا که در 18 سالگی به مدد هوش متوسط و تواناییاش در حفظیات به آن راه یافته بود. در دانشکده کمابیش سر کلاسها حاضر میشد و بالاخره دوستانی هم پیدا کرد. ولی سر آخر جز ناامیدی عایدش نشد. ان جور زندگی هیچ وعدهای نمیداد و تمام وعدههایی را که به خودت داده بودی نقش بر آب میکرد.